جدول جو
جدول جو

معنی درون پرور - جستجوی لغت در جدول جو

درون پرور
کسی که باطن خود را صفا دهد، پرورندۀ درون، جوانمرد و مردم نواز و آنکه مردم را دلجویی کند
تصویری از درون پرور
تصویر درون پرور
فرهنگ فارسی عمید
درون پرور
(دُ کَ دَ / دِ)
درون پرورنده. پرورندۀ باطن. پرورش دهنده ضمیر، کنایه از انبیاء (ع) و اصحاب قلوب و ارباب مجاهده رضوان اﷲ علیهم اجمعین. (از شرفنامۀ منیری). کنایه از صاحبدل و صاحب مجاهده باشد. (برهان). صاحبدل ومجاهد به معنی مربی کل. (انجمن آرا). صاحب مجاهده واهل دل. (آنندراج). اهل معنی و اهل دل. جوانمرد و بزرگوار و صاحبدل و مجاهد. (ناظم الاطباء) :
برق روانی که درون پرورند
آنچه ببینند ازو بگذرند.
نظامی.
پرورش آموز درون پروران
روز برآرندۀروزی خوران.
نظامی.
، کسی که دل مردمان بدست آورد. (برهان) (ناظم الاطباء). کسی که صاحب محامد باشد و دل مردم را بدست آورد. (لغت محلی شوشتر -نسخۀ خطی) ، کنایه از حق تعالی. (آنندراج). خدا. (ناظم الاطباء). صفتی است خدای را به معنی مربی باطن:
ای درون پرور برون آرای
وی خردبخش بی خردبخشای.
سنائی.
در آن دایره کاین سخن رانده ام
درون پرور خویش را خوانده ام.
نظامی.
با تو برون از تو درون پروری است
گوش ترا نیک نصیحتگری است.
نظامی.
، کنایه از شکم پرور است که به عربی عبدالبطن گویند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
درون پرور
کسیکه باطن خود را صفا دهد
تصویری از درون پرور
تصویر درون پرور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دین پرور
تصویر دین پرور
حامی و مروج دین، کسی که دین را ترویج و تقویت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن پرور
تصویر دشمن پرور
آنکه برای خود دشمن به وجود آورد یا دشمن خود را نوازش کند، دشمن پرورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روح پرور
تصویر روح پرور
پرورش دهندۀ روح، آنچه روح را پرورش می دهد، روح افزا
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ / شَکْ کَ)
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد:
بخاییدش از کینه دندان به زهر
که دون پرور است این فرومایه دهر.
سعدی (بوستان).
زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست
ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.
قاآنی.
- امثال:
دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا).
- روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور:
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم.
حافظ.
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش.
حافظ.
ز دست ف تنه این اختران بی معنی
ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور.
؟
لغت نامه دهخدا
(عِشْ وَ / وِ)
کنایه از متشرع. (آنندراج). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده دین:
قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما.
فرخی.
ملک بوسعید آفتاب سعادت
جهاندار و دین پرور و دادگستر.
فرخی.
خدای حکم چنان کرده بود کان بت را
ز جای برکند آن شهریار دین پرور.
فرخی.
کجا معاویه و کو یزید و کو هشام
کجاست عمر عبدالعزیز دین پرور.
ناصرخسرو.
پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور. (سندبادنامه ص 342).
گروهی بر آن کوه دین پروران
مسلمان فارع زپیغمبران.
نظامی.
بصدقی که روید ز دین پروران
به وحیی که آید به پیغمبران.
نظامی.
تو دین پروری خصم کین پرور است.
فرشته دگر اهرمن دیگر است.
نظامی.
بدامن پاکی دین پرورانت
بصاحب سری پیغمبرانت.
نظامی.
چنین پادشاهان که دین پرورند
ببازوی دین گوی دولت برند.
سعدی.
جهانبان و دین پرور و دادگر
نیامد چو بوبکر بعد از عمر.
سعدی.
و دایم موقر... و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
حالت و چگونگی دون پرور. تربیت دونان وناکسان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دون پرور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شِ کَ تَ / تِ)
درویش پرورنده. تربیت کننده و پرورندۀدرویش، که عنایت و توجه به درویش دارد:
که پروردگار توانگر توئی
توانا و درویش پرور توئی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِتَ / تِ)
درون پوشنده. پوشندۀ درون. که درون خود بپوشاند، که افکار خویش بروز ندهد. که اندیشه های خود عادهً پنهان دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ دَ / دِ)
هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح. شادی بخش. دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش. پرورندۀ روح:
هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
ناصرخسرو.
تیغش نه تیغ صاعقۀ دشمن افکن است
دستش نه دست معجزۀ روح پرور است.
امیرمعزی (از آنندراج).
بطاعت هست خورشیدی که نورش روح پرور شد
بهمت هست دریایی که موجش گوهرافشان شد.
امیرمعزی (از آنندراج).
شهری بشکل ارقم با صدهزار مهره
در دیده چون گوزنان تریاق روح پرور.
خاقانی.
کآنجا به از آن عروس دلبر
هستند بتان روح پرور.
نظامی.
یک جهان پرنگار نورانی
روح پرور چو راح ریحانی.
نظامی.
این بوی روح پروراز آن کوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است.
سعدی.
از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است.
سعدی.
دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان.
سعدی (بوستان).
و غنچۀ روی محنت عضدی از نسیم روح پرور و طرب افزای پیاله بشکفت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 18).
میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش
تر کن دماغ جان ز می روحپرورش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درد پرور
تصویر درد پرور
غمگین و رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح پرور
تصویر روح پرور
جان پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین پرور
تصویر دین پرور
حامی و مروج دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن پرور
تصویر دشمن پرور
پرورش دهنده دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درون روی
تصویر درون روی
ورود
فرهنگ واژه فارسی سره
دین پژوه، دین پناه، دینور، متدین
متضاد: نامتدین
فرهنگ واژه مترادف متضاد